سلام ایران
ولکام تو ایران
۱. یکی از همکاران که به طور مقطعی در پذیرایی و آشپزخانه موکب کمک میکرد، وقتی اومدیم ایران هی با ذوق و شوق تعریف میکرد. مخصوصا اتفاقات خندهدار و جالب را.
من هم هی میگفتم بیخیال نگو.
کوتاه نمیومد.
میگفت میترسی ریا بشه.
من نگاههای معاند را دوست نداشتم.
میدیدم با چه لجی نگاه میکردند و حتی گفتند که گذاشتند اینها برند کربلا ولی به ما برای دکتر رفتن اجازه نمیدهند (چرت محض البته)
حالا خاطره تعریف کردن تا حدی عادی است، خلاصه همه در حال و هوای زلال کربلا بودیم و هنوز با اینجا تنظیم نشدیم.
مشکل این بود که وسط خاطرهها هی گریز میزد و از من تعریف میکرد (و خداوند چه قشنگ ستار العیوب ه) و قشنگ میدیدم بقیه کفری میشند و هی میگفتم نگو.
میخندید و ادامه میداد.
آخرش امروز بهش گفتم فلانی شما به من لطف داری محبت داری که تعریف میکنی، ولی بقیه عادت ندارند از من تعریف بشنوند و فکر میکنند به شما چیزی میدهم که در ازای اون ازم تعریف میکنید.
شاکی شد که آخه چه حرفیه و فلان.
تیر خلاص را بهش زدم و گفتم ببین شما در حال و هوای کربلا و زلالی مردم آنجا داری سیر میکنی، ولکام تو ایران، اینجا بدون طمع و بدون چرتکه انداختن حتی جواب سلام کسی را هم نمیدهند.
گفت آره. راست میگی.
خلاصه ولکام تو ایران
۲. مدیر صبح کمی دیر آمد.
به محض ورود الکی به رییس گفت که پرسنل فلان بخش کارشان را شروع نکردند و کلی کار مونده.
مدیر هم ضمنی بهشون بابت کوتاهی در کار تذکر داد.
قرار شد بعد از ساعت کاری پرسنل آن بخش اضافه کاری بایستند.
همان شخص به مدیر گفت: چرا گفتید پرسنل بیشتر بمونند.
رییس گفت به خاطر تاخیر صبح.
همان شخص گفت: بزارید بروند، من خودم حواسم بهشون هست
به این ترتیب میتونی با خراب کردن یه عده خودت را سرکارگر جا بزنی، هم دروغ بگی و هم ارتقا بگیری...
تف به این زندگی که به خاطر پول درآوردن هر کاری میکنند.
سیاست انگلیسی:
تفرقه بینداز و حکومت کن
پ.ن:
شاید بگید خب به تو چه؟
من میخواهم بیتفاوت باشم ولی ناخواسته منم وسط ماجرا کشیده میشم.
پرسنل آن بخش آمدند گلایه پیش من که مگه ما کارتان را انجام نمیدهیم؟ چرا رفتید به مدیر گفتید ما کوتاهی میکنیم؟؟
گفتم من چیزی نگفتم و از شما کاملا راضی م. احتمالا فلان گروه گفتند.
کلا دو نفر میتونند به اونها معترض بشند: یا من یا گروه فروش.
خب من نباشم اونها میشند دیگه
بعد نیم ساعت از گروه فروش اومدند شاکی چرا به اونها گفتید که ما گفتیم
در سکوت جمع کردم.
خلاصه ولکام تو ایران.
۳.
من واقعا حال و هوای اربعین را دوست دارم، کلا کربلا را دوست دارم، مردم حول محور امام حسین متحد هستند، عناد ندارند، رقابت سر بیشتر کار کردن است و نه کم کاری و از کار دزدیدن و نتیجه کار بقیه را به اسم خود تمام کردن...
باور میکنید که واقعا به خاطر ۳ نفر از همکاران میترسیدم برگردم ایران.
نه اینکه بترسم ازشون، قشنگ هم میتونم از پس رندیهاشون بر بیام، ولی باید مثل خودشون لجن شد.
نمیشه توی آب رفت و شنا کرد ولی خیس نشد.
میترسم بابت خراب شدن حال خوب معنوی و روحی.
واقعا دعام کنید.
حتی یک بحث ساده هم حال معنوی را میپرونه، چه برسه به جنگهای کفتارصفتانه...
از بین ۶۰ تا پرسنل، ۱ نخاله هم زیاده، چه برسه ۳ تا
جدا دعام کنید
بازم ولکام تو ایران