پیچکَم

فقط میدونم که باید نوشت تا زندگی کرد

پیچکَم

فقط میدونم که باید نوشت تا زندگی کرد

  • ۰
  • ۰

سلام

جونم براتون بگه که امروز تولدم هست.

یک ماه اخیر برام پر فشار بود و یک هفته اخیر بسیار پرفشار.

به طوری که از شدت فشار عصبی دچار تنگی نفس شدم

شاید فکر میکردم به اندازه کافی بلا سرم اومده و خدا یه تنفس داده، که یهو فهمیدم بیماری خود ایمنی دارم 😭😔😒

از حالم براتون بگم:

بقیه میگند به شدت خودت را باختی. سرطان که نداری...

بهشون میگم سرطان داشتم بهتر بود حداقل میدونستم با جراحی و شیمی درمانی حل میشه. البته میدونم ناشکری ه 😒

ولی همین که پیش رونده است، اونم با فشار عصبی، بسیار روی مخ است، حالا با رژیم غذایی کاری ندارم. اصلا مگه میشه در این دوران بی ثبات، عصبی نشد، اونم وقتی از زمین و زمان براتون می‌باره؟

یادم رفت این را بگم که برای افسردگی شدید تحت درمان هستم.

روزگاری وبلاگ داشتم، بلاگر بودم البته نه مدل ژیگول‌های الان، ولی خب نوشتن را کنار گذاشتیم و شد آنچه نباید می‌شد.

بارها خواستم شروع کنم و در حد همان پست اول و دوم متوقف شد.

واقعیت اینه به شدت تنهام، در میان جمع هستم و دلم جای دیگری است، حالا این جای دیگر اسمی ندارد و انگار کسی هم نمی‌تواند واردش شود‌...

مینویسم شاید با همراهی شما، درد نداشتن همراه را کمتر حس کنم

البته شاید توقع زیادی باشد

ولی حداقل اینه که مقیدم کنه که در جهت مثبت بودن و دستاورد روزانه داشتن پیش برم. شاید مسیری که من با کلی مشقت دارم ازش عبور میکنم، نوشتن ازش باعث بشه فرد دیگری آگاه‌تر قدم برداره و دعام کنه.

قشنگ‌ترین دعا عاقبت به خیری است.

راستی درباره بیماری اینو بگم که اگر نخواهم ناشکری کنم، لطف خدا بود.

نه خودش، بلکه متوجه بودنش شدن...

استیو هاروی جزو شخصیت‌های محبوب منه. احتمالا کلیپ‌هاش را دیدید.

مجری سیاه پوست آمریکایی که شوخ طبعی و صراحت بیانش و حمایت‌ش از خانم‌ها زبانزد است.

میگفت با خدا حرف بزنید.

نازیلا هم همین را میگفت. میگفت نماز و دعا جای خود، با خدا خودمونی حرف بزن، ازش کمک بخواه، قربون صدقه‌ش برو. میگفت مشکل ما اینه با خدا حرف نمی‌زنیم...

منم روزهای سگی را پشت سر گذاشتم، دیگه به استیصال رسیدم، گفتم خدایا خودت بهم بفهمون چه غلطی باید بکنم، من که همه‌ش دارم به در بسته میخورم. به قول یه بنده‌خدایی هر جا تو تدبیر کردی خوب بود، هر جا فکر کردیم خودمون میتونیم و خدا کیلویی چند، رسما گند زدیم 😁

خلاصه فکر میکنم اینگه این بیماری ناشناخته و موزمار را اتفاقی کشف کردیم، لطف خدا بود.

ولی به شدت عصبانی‌م. نه از خدا، از دست پزشک‌هایی که ۱۰ ۱۵ سال است دارند بهم دارو میدهند، ولی هیچ کدام آزمایش دقیق‌تری نگرفتند.

خیلی شیک من داشتم این سال‌ها با عوارض این بیماری دست و پنجه نرم می‌کردم، بدون اینکه بدونیم آب از جای دیگه‌ای گل‌آلود است. مسخره است. مگه نه؟ خوردن داروها به جهنم، اینکه کلی تحقیر شدم و سرکوفت شنیدم برام زور داره...

حالا باید برم دنبال درمان، تا چه شود...

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی