پیچکَم

فقط میدونم که باید نوشت تا زندگی کرد

پیچکَم

فقط میدونم که باید نوشت تا زندگی کرد

۴۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «محرم» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

این خانم خودش داشت در نقطه صفر مرزی نظافت میکرد

  • ۰
  • ۰

جوجه آب را می‌ریزه جلوی کالسکه و باهاش آب بازی میکنه 🐣 

فاطمه و زهرا با نی نی توی دل مامانش و مامان و باباشون ، مسیر نجف تا مهران در ماشین ما بودند.

  • ۰
  • ۰

برداشت اول:
🔵 روز اول که رفتیم کربلا، رسپشن حسینیه برایمون ماشین گرفت. در مسیر کلی گاو و شتر می‌دیدیم.
می‌گفت اینها مال خود مردم است و مال عتبه عراق نیست. مردم خودشون حتی در عین نداری برای امام حسین خرج می‌کنند.
امروز سوپر مارکتی می‌گفت آدم‌هایی برای مراسم امام حسین، جنس قرضی بردند که می‌دونم از شدت فقر تا سال بعد هم نمی‌توانند پولش را بدهند.
گفتم مغازه‌دار با این حال بهشون، جنس میداد؟
گفت آره. عرب‌ها از این جهات خیلی با ایرانی‌ها فرق دارند
مثلا وقتی همسایه جدید بیاد تا یک هفته براش صبحانه و نهار و شام می‌برند.
اگر بچه‌شون داره به دنیا میاد هم همین طور، اگه کسی از دنیا بره هم همینه.
البته وای به حال اینه با کسی دشمن بشند 😁
 
برداشت دوم:
🔹 در مسیر نجف تا مهران، یک عشایر شیرازی همراه ما بود که عربی با راننده حرف میزد.
می‌گفت یک موکب دار برای خرج امسال اربعین، خونه ش را فروخت.
موکب‌داران وقتی فهمیدند با هم پول گذاشتند و برایش دو خونه خریدند.
همین قدر عجیب و در عین حال واقعی
 
برداشت سوم:
🔹 در موکب:
در جلسه خادمین قبل اربعین گفتند که با بانیانی از شهرستان ادغام میشویم و مسئولیت آشپزخانه با آنهاست و صفر تا صد خوراکی با آنهاست.
یادتونه نوشتم غذا روز اول شور شد؟
آشپز اصلی موکب را که سالیان سال آنجا بود در آشپزخانه راه نمی‌دادند.
جدا از سوتی‌هایی که در آشپزی می‌دادند، خانم دکتر موکب که خودش مال آن شهرستان بود تعجب میکرد که واقعا اینها فازشان چیه...
کاری ندارم که میگفتند حتی خدام هم باید در صف غذا باشند... پس کارمون چی میشد؟!
به قول عزیزی اینها در نقش مهمان به موکب ما آمدند اما عملا صاحب خونه شدند و کم مونده بود ما را بیرون بیندازند...
همه اینها یک طرف...
معمولا ۹۵ درصد موکب‌ها از شب اربعین جمع می‌کنند، ما از سال پیش تا غروب روز اربعین میموندیم، تا آخرین زوار را مشایعت کنیم. غذا نبود، ولی در حد آب و محل اسکان.
حالا امسال از غروب اربعین گفتند آب‌ها را مدیریت کنیم چند تا باکس بیشتر نداریم!!
شوخی ش هم ترسناک بود.
بزرگواران دو تا پالت آب داشتند، حدود ۲۰۰ باکس آب معدنی، ولی گذاشته بودند برای مسیر برگشت خودشان!!!
مگه داریم؟ مگه میشه؟
سایر خدمه از شهرهای دیگه بودند و اعصاب رفتارهای مردم آن شهرستان را نداشتند و گفتند ما رو نمیندازیم که بگیم آب بدهند.
من گفتم برای من زائر مهمه، برام مهم نیست که رو بندازم و حالا خواهش کنم و طرف فاز خدایی برداره. مهم اینه کار زوار راه بیفته.
به مسئول خدام آقایان گفتم یادتونه سال پیش موکب‌های دیگه از ما آب می‌گرفتند و پخش میکردند؟ خب ما هم از اونها قرض بگیریم.
گفت خانم ضایع‌ست. خود اونها میآیند از ما آب میگیرند.
خلاصه قرار شد که من رو به عنوان نماینده خدامی که تا غروب روز اربعین می‌ماند معرفی کنند و صبح روز اربعین بگیم برای زوار میخواهیم و احساسی شوند و آب بدهند. خلاصه یزید که نیستند.
رییس هیئت شهرستانی ها گفت باشه و هماهنگ می‌کنیم.
ما هم خوشحال و شاد.
در اتاق خدام خانم یک بطری ۱.۵ لیتری آبلیمو بود. تخم شربتی و خاک شیر هم یک کیلو داشتیم. 
بردم دادم بهش و گفتم حالا اینها خدمت شما باشه برای شربت صبح.
گفت فعلا که آب نداریم. 😒
شد حدود ۱۲ شب، آب‌ها ساعت ده تمام شده بود، موکبهای کناری هم آب نداشتند، زوار هم تشنه.
هر چی طبقات را گشتم رییس شون را پیدا نکردم.
آخرش یکی از بچه‌های تاسیسات رفت با بحث ازشون یک کارتن آب گرفت.
بهش گفتیم اصلا دعوا نکن، تا حالا با خوبی و خوشی تحمل کردیم، دعوا نباید بشه.
یک کارتن دیگه هم گرفتیم.
بقیه به من معترض شدند که اگر آب نباشه چطور رومون میشه بریم پیش زوار.
گفته بودند نهار را میدهند، اون رو پیچوندند. حالا ما چیکار کنیم؟
منم فاز امید دادن و کنار گذاشتن منیت‌ خودمون، میگفتم مهم نیست اگه به خاطر زوار حرف شنیدیم و خلاصه یزید که نیستند، فردا صبح آب میدهند.
خودم هم حدود ۳ صبح خوابیدم.
حدود ساعت ۹ با صدای دوستان بیدار شدم که کجایی؟ شهرستانی ها رفتند، در جواب اینکه بهمون آب بدهید پوزخند زدند که تمام شد. 😞
خب نیت آب‌ها برای مراسم اربعین بود، این که دو تا پالت آب را میبری که احیانا مجبور نشی تا شهر خودت دست در جیب مبارک کنی، دین شرعی‌ش به عهده خودت، ولی اون شیشه آبلیمو را چرا بردی؟ 😒
البته از اونجایی که کار حضرت روی زمین نمیمونه، حوالی ظهر اربعین دیدیم که موکب‌های دو طرف مون آب خنک دارند توزیع می‌کنند.
با اینکه موکب‌های کوچک یا چادری بودند.
ولی جوری تاراج کردند که حتی برای افراد تاسیسات و تدارکات که باید ۵ روز دیگه می‌موندند تا جمع و جور کنند هم خوراکی و آبی نموند 😞
  • ۰
  • ۰

نفر آخر

 
عتبۀ حضرت عباس شمار کل زائران اربعین امسال را ۲۲ میلیون و ۱۹ هزار و ۱۴۶ نفر اعلام کرد. 
همکارم میگه
شما جزو ۱۴۶ نفر آخری؟
میگم چی؟
میگه مگه استوری نکردی ۲۲ میلیون و ۱۹ هزار و ۱۴۶ نفر 😁
میگم فرقی نمیکنه اول و آخرش، هر جاش باشی افتخار داره ☺️
  • ۰
  • ۰
یه همکار داریم شیعه نیست.
شب‌های محرم می‌رفت هییت.
یه وقت‌هایی هم مداحی می‌گذاشت.
وقتی میخواستم برای اربعین برم کربلا، گفت تازه بودی کربلا که.
گفتم اون موقع به عنوان زائر بودم، الان به عنوان خادم میخوام برم.
گفت خادم یعنی چی؟ 
گفتم یعنی به زوار کمک می‌کنیم، پذیرایی می‌کنیم.
گفت یعنی همون مداحی که میگه نوکر حسینم؟؟
کلی خندیدم و گفتم آره.
گفت چند میلیون شیعه داریم در دنیا؟
گفتم ۱۵۰ ۲۰۰ میلیون.
گفت یعنی بین ۲۰۰ میلیون تو رو انتخاب کردند؟!؟ 
از شدت تعجب می‌خندیدم. تا به حال از این زاویه به قضیه نگاه نکرده بودم.
حب الحسین هویتنا 
و خدمه زوار الحسین شرف لنا. 
محبت به امام حسین (ع) هویت ماست 
و خدمت به زوار آن حضرت مایۀ شرافت ماست
  • ۰
  • ۰
 سلام ایران 
 ولکام‌ تو ایران 
۱. یکی از همکاران که به طور مقطعی در پذیرایی و آشپزخانه موکب کمک می‌کرد، وقتی اومدیم ایران هی با ذوق و شوق تعریف می‌کرد. مخصوصا اتفاقات خنده‌دار و جالب را.
من هم هی میگفتم بی‌خیال نگو.
کوتاه نمیومد.
می‌گفت میترسی ریا بشه.
من نگاه‌های معاند را دوست نداشتم.
می‌دیدم با چه لجی نگاه می‌کردند و حتی گفتند که گذاشتند اینها برند کربلا ولی به ما برای دکتر رفتن اجازه نمی‌دهند (چرت محض البته)
حالا خاطره تعریف کردن تا حدی عادی است، خلاصه همه در حال و هوای زلال کربلا بودیم و هنوز با اینجا تنظیم نشدیم.
مشکل این بود که وسط خاطره‌ها هی گریز می‌زد و از من تعریف میکرد (و خداوند چه قشنگ ستار العیوب ه) و قشنگ می‌دیدم بقیه کفری می‌شند و هی میگفتم نگو.
میخندید و ادامه میداد.
آخرش امروز بهش گفتم فلانی  شما به من لطف داری محبت داری که تعریف می‌کنی، ولی بقیه عادت ندارند از من تعریف بشنوند و فکر می‌کنند به شما چیزی میدهم که در ازای اون ازم تعریف می‌کنید.
شاکی شد که آخه چه حرفیه و فلان.
تیر خلاص را بهش زدم و گفتم ببین شما در حال و هوای کربلا و زلالی مردم آنجا داری سیر میکنی، ولکام‌ تو ایران، اینجا بدون طمع و بدون چرتکه انداختن حتی جواب سلام کسی را هم نمی‌دهند.
گفت آره. راست میگی.
خلاصه ولکام‌ تو ایران
۲. مدیر صبح کمی دیر آمد.
به محض ورود  الکی  به رییس گفت که پرسنل فلان بخش کارشان را شروع نکردند و کلی کار مونده.
مدیر هم ضمنی بهشون بابت کوتاهی در کار تذکر داد.
قرار شد بعد از ساعت کاری پرسنل آن بخش اضافه کاری بایستند.
همان شخص به مدیر گفت: چرا گفتید پرسنل بیشتر بمونند.
رییس گفت به خاطر تاخیر صبح.
همان شخص گفت: بزارید بروند، من خودم حواسم بهشون هست 😒
به این ترتیب میتونی با خراب کردن یه عده خودت را سرکارگر جا بزنی، هم دروغ بگی و هم ارتقا بگیری...
تف به این زندگی که به خاطر پول درآوردن هر کاری می‌کنند.
سیاست انگلیسی:
تفرقه بینداز و حکومت کن
پ.ن:
شاید بگید خب به تو چه؟
من میخواهم بی‌تفاوت باشم ولی ناخواسته منم وسط ماجرا کشیده می‌شم.
پرسنل آن بخش آمدند گلایه پیش من که مگه ما کارتان را انجام نمیدهیم؟ چرا رفتید به مدیر گفتید ما کوتاهی می‌کنیم؟؟
گفتم من چیزی نگفتم و از شما کاملا راضی م. احتمالا فلان گروه گفتند.
کلا دو نفر می‌تونند به اونها معترض بشند: یا من یا گروه فروش.
خب من نباشم اونها میشند دیگه 😁
بعد نیم ساعت از گروه فروش اومدند شاکی چرا به اونها گفتید که ما گفتیم 😒
در سکوت جمع کردم.
خلاصه ولکام‌ تو ایران.
۳.
من واقعا حال و هوای اربعین را دوست دارم، کلا کربلا را دوست دارم، مردم حول محور امام حسین متحد هستند، عناد ندارند، رقابت سر بیشتر کار کردن است و نه کم کاری و از کار دزدیدن و نتیجه کار بقیه را به اسم خود تمام کردن...
باور میکنید که واقعا به خاطر ۳ نفر از همکاران میترسیدم برگردم ایران.
نه اینکه بترسم ازشون، قشنگ هم میتونم از پس رندی‌هاشون بر بیام، ولی باید مثل خودشون لجن شد.
نمیشه توی آب رفت و شنا کرد ولی خیس نشد.
میترسم بابت خراب شدن حال خوب معنوی و روحی.
واقعا دعام کنید.
حتی یک بحث ساده هم حال معنوی را میپرونه، چه برسه به جنگ‌های کفتارصفتانه...
از بین ۶۰ تا پرسنل، ۱ نخاله هم زیاده، چه برسه ۳ تا 😒
جدا دعام کنید
بازم ولکام‌ تو ایران
  • ۰
  • ۰

قشنگی اربعین

قشنگی اربعین به همین هاست. هر چقدر پشت سر موکب‌های ایرانی حرف و حدیث رانت باشه درباره موکب‌های عراقی نمی‌توانند چیزی بگند