پیچکَم

فقط میدونم که باید نوشت تا زندگی کرد

پیچکَم

فقط میدونم که باید نوشت تا زندگی کرد

  • ۰
  • ۰

خادمات الموکب

ببینید رسپشن حسینیه چی چسبونده روی پاسپورت ما 🪷 خادمات الموکب

  • ۰
  • ۰

سیب زمینی

از خدمات موکب، عصرونه سیب زمینی سرخ کرده میدهند.

  • ۰
  • ۰

هندوانه

معدنی زیر سرمون بود خبر نداشتیم 😁

  • ۰
  • ۰

تشنج

خواهشاً اگر خودتون یا عزیزان‌تان تشنج کردید، جدی بگیرید.
سرماخوردگی نیست که.
با یک دکتر رفتن حداقل میفهمید دلیلش چیه، چون باید MRI بدهید تا اگر دوباره رخ داد بدونید چه دارویی به شما باید داد.
چیزی نیست که همین طوری بشه بهتون دارو داد.
خواهشاً به سلامتی خودتون فکر نمیکنید به فکر قلب و اعصاب ما باشید.
از دیدن بد حالی شما و اینکه نمی‌تونیم کاری براتون کنیم اعصاب‌مون بهم میریزه. 😒
پ.ن:
صبح یهو بهمون گفتند یکی از زوار تشنج کرد، پرستار و دکتر را آوردیم و گفتند فشارش اکی است. سرم وصل کردند و ۱ ۲ ساعت بعد حالش را پرسیدم گفت خوبه.
گفتند از شهر خودشون هم چند مدت این طوری میشدند اما دکتر نرفتند.
واقعا نمی‌فهمم چرا یه عده تشنج را بیماری حساب نمی‌کنند در حالی که خیلی می‌تونه خطرناک دار باشه.
شد تا عصر که شیفت من تمام شد و اومدم استراحت کنم.
بیسیم زدند که دوباره تشنج کرده 😞
خانم دکتر گفت بدون MRI و فهمیدن دلیل تشنج نمیشه کاری کرد. وسط بیابون منتظر آمبولانس نشوند و خودشون برند مرکز هلال احمر.
پ.ن:
سر کارمون هم دو نفر این طوری هستند، متاسفانه هر چقدر تلاش کردیم متقاعدشون کنیم بروند دکتر، بی فایده بود. میگند چیزی نیست ولی حال‌شون که بد میشه تا مرز سکته میریم.
  • ۰
  • ۰

وقتی خودخواهی

این قسمت:
🔹 وقتی فکر می‌کنی خیلی خوبی ولی افتضاحی و مزخرف.
وقتی در یک منطقه محدود، جمعیت زیادی می‌آید، خود به خود برق و آب زیاد مصرف می‌شود.
بعد یک عده هم اینجا را با خونه اشتباه می‌گیرند و می‌خواهند لباس‌ها را ده دست با شوینده بشورند و آب بکشند.
وات د فاز
یک عده از همشهری هامون متاسفانه این قدر این کار را برای صبح تا ظهر انجام دادند که کلا آب قطع شد و یک عده در حموم‌ها موندند‌. حتی آب برای یک وضو ساده نبود، چه برسه به دستشویی رفتن. 
بهشون هم چند بار تذکر دادیم، گفتند حالا یک شستن بیشتر که نیست 😞
حالا ما لباس‌هامون رو با آب خالی می‌شوریم سریع، که فقط عرق لباس گرفته بشه.
با اینکه خادم هستیم و امکانات داریم برای بشور و بساب، ولی انصاف نیست واقعا.
اون بزرگواران هم بعد دو روز تشریف بردند، البته در کمال ناباوری و واقعا با رفتن‌شون خوشحال شدیم 😁
خادم موکب بغلی بودند. سال اول‌شون بود، یه طوری برخورد می‌کردند که انگار باید بهشون تعظیم کرد چون خادم هستند 😁
روز اول با جا گرفتن و برخورد تندشون یک زائر با ناراحتی از موکب رفت و بعد برگشت و گفت ما به ستاد اربعین بابت رفتار نادرست با زوار شکایت می‌کنیم.
گفتیم ولله اینها از ما نیستند. آشپز موکب بغلی هستند و می‌آیند در اینجا می‌خوابند.
دوباره بحث شد،گفتم حق ندارید با زائر این طوری صحبت کنید که ناراحت شوند. 
گفت چیه دو روز اومدید و می‌رید و حالا حرف میزنید.
گفتم خانم ما هستیم.
عصبانی و فاز مچ گیرانه گفت تا کی هستید؟
گفتم تا عصر روز اربعین.
جا خورد و فکر کرد داریم دروغ میگیم 😁😁😁
حالا من کاملا آروم و دوستانه داشتم حرف میزدم.
شبش اومدند گفتند اره ما گردن‌مون پیش شما نازک ه و هر چی شما بگید 🙃
خلاصه این همشهری‌ها قشنگ روی اعصاب‌مون سورتمه رفتند و این قدر هم رفتارشان زشت بود که روم نشد بگم همشهری هستی و بدجور آبروریزی کردی 😒
پ.ن
اربعین سفر چریکی ه 😉
اگر بخوای وسواس بازی در بیاری دیوونه میشی و بقیه را هم به دردسر می‌اندازی.
  • ۰
  • ۰

عوارض آب شور

آب عراق شور است.
اگر موهاتون کراتین دارد، فاتحه‌ش خونده میشه.
اینم از عوارض پولداری 😁
دیشب ۲ تا دختر با شوهرهاشون اومده بودند دم استراحتگاه خانم‌ها
از چمستان نور بودند
می‌گفت خانم سشوار دارید؟
گفتم موکب‌ ها که سشوار ندارد.
گفت ما شنیدیم که دارند.
گفتم ولله نداریم مگر خونه عراقی‌ها باشه شاید.
گفت حالا من موهام کراتین شده بدون سشوار نمیشه که 😁
گفتم شما با موی کراتین شده آب اینجا بخوره به موهات، کراتین بای بای.
بعد نیم ساعت دیدم در تاریکی سالن یک آرایشگر پیدا کردند بهشون داره میگه اگر درصد کراتین کم باشه خراب نمیشه 🙃
امروز غذای هییت شور شد.
کاشف به عمل اومد که آشپز به هوای ایران، برنج را طولانی مدت خیس داد و برنج در آب نمک خیس خورد و بعد هم در غذا نمک ریخت و الفاتحه 😁
بعد جالبه چون تیم آشپزی از شهر خاصی هستند کسی جرات نمیکنه بهشون چیزی بگه 😁
  • ۰
  • ۰
زیباترین چیزی که امروز دیدم.
سال قبل
دو روز بعد اربعین
روبروی مرقد امام حسین
داخل یک کوچه
یک خاور داشت بار موکب را جمع میکرد و خدام روی بار خاور ناراحت نشسته بودند
همون که خاور اومد دور بزنه و وارد خیابون بشه، تمام خادم‌هایی که اون بالا نشسته بودند  تا چشم‌شون به مرقد افتاد زدند زیر گریه.
زیبایی اون لحظه در کلام نمی‌گنجه
انگار اومدی مهمونی و موقع خداحافظی نمیتونی از صاحب خونه دل بکنی و دلت نمیخواهد بروی و هنوز نرفته دلتنگی و ...
  • ۰
  • ۰

خرما و پرتقال

خوابیده بودم، با یک خوشه خرما جلوم ظاهر شدند 😁

خواب بودم، همکارمون رفته از موکب مصری‌ها پرتقال آورده.

  • ۰
  • ۰

  • ۰
  • ۰

جالب اینه ما در یک سری از این گام‌ها ناخواسته معصومیت داریم. مثلا بگویند بیا مشروب بخور، میگیم حراااام است. ولی غیبت و دروغ را به همان سرعت نمی‌گیم حرام است و ترک نمیکنیم.