پیچکَم

فقط میدونم که باید نوشت تا زندگی کرد

پیچکَم

فقط میدونم که باید نوشت تا زندگی کرد

۱۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مشایه» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰
مسئول خدام خانم، خانمی کاریزماتیک و مدبر ه و در عین  حال دوست داشتنی و صمیمی.
کلا قبولش دارم و کارهایی که میگه را انجام میدهم.
توی کار هم تعارف نداشتیم و هم اون رک بود و هم من ناراحت نمی‌شدم و دوست داشتم درست کار کنیم.
دقیقا هم جای رختخواب مون پیش هم بود.
به زور می‌گفت بخواب یا بیدار شو. برای اینکه کارها عقب نیفته، منم ناراحت نمی‌شدم.
بهش گفتم خیلی جالبه که دقیقا کارهایی که شما میکنی را من سر کار میکنم، بعد همکاران آقا که اتباع هستند ناراحت می‌شوند.
خندید و گفت هر کی ناراحت میشه بره یه لیوان آب بخوره 😁 
اینجا بود که فهمیدم کارم درسته 🪷
من موندم چرا بهشون سه عده غذا، خونه مجهز و حقوق میدهند، بازم ناراضی هستند
  • ۰
  • ۰
سلام
قضیه دزدی را براتون بگم:
ما منبع آب داریم که هر یکی دو ساعت باید چک بشه.
من میخواستم برم طبقه بالا استراحت، تا اومدم چادرم را در بیارم و نهار بخورم، مسئول تاسیسات بیسیم زد که بیایید دم زنونه، میخوام برم منبع را چک کنم.
تا اومدم یا الله بگم یکی از در اومد که خادم کجاست؟ خادمی؟ دزد پیدا کردیم بیا بگیر.
حالا از شانس هیچ کدوم از خدمه خانم نبودند.
دویدم داخل زنونه، دیدم نصف زنونه بلند شدند.
یک زن عرب با دختر حدودا ۱۰ ساله.
گفتم چی شد؟
گفت کیف من را گذاشت داخل نایلونش، نایلون رو باز کردم دیدم توش پر از کیف ه.
یه نایلون دسته دار بزرگ بود.
نایلون را گرفتم، گفتم نگهش دارید، بیسیم زدم به آقایون. در کمال ناامیدی. گفتم بیایید دزد گرفتیم.
میگم در کمال ناامیدی، چون هر بار بیسیم میزدیم بیایند زباله‌ها را ببرند دو ساعت طول میکشید، تا بیایند.
تا کیف را ببرم بیرون، دیدم کل مردهای خادم دم زنونه هستند.
نایلون را تحویل دادم، گفتند خودش را بیارید و مراقب باشید چون حتما همدست دارد.
به عربی شروع کرد به گریه و زاری کردن که من رو بگردید هیچی ندارم.
گفتم جلوی من راه برو. 
با گوشی نوکیا ساده داشت حرف میزد.
گوشی را از پشت سر کشیدم از دستش دادم به خدام آقا.
توی کیف‌ها کلی کیف پول کوچک‌تر بود.
پاسپورت ایرانی، کلی پول.
دیگه کل سالن را بیدار کردیم و گفتیم که وسایل‌شون را چک کنند.
چند تا کیف خالی پیدا شد.
اعلام کردیم که فقط با تفتیش میشه خارج شد.
حتی خود خدام را هم گشتند 😁
بندگان خدا خوابیده بودند، همه اومدند و شروع به تفتیش کردند.
کسی را داخل راه نمی‌دادیم.
یهو گفتند داخل یک کالسکه پول و موبایل پیدا شد. صاحب کالسکه را پیدا کردیم، گفت مال من نیست.
معلوم شد در شلوغی جمعیت انداخته اونجا.
از روی نوتیف‌های گوشی فهمیدیم طرف مال مدرسه سرمد بود، قرار شد در ایران پیگیری کنند که صاحبش چه کسی است.
مسئول خدام می‌گفت که پارسال ۲۰ تا گوشی را در ایران تحویل داد.
دوباره برگشتیم سالن، زوار می‌گفتند به بهونه گرفتن مهر به سمت وسایل زوار می‌رفت.
دخترش هم زیر بالشت زوار را نگاه میکرد.
حالا من چند بار در روز در سالن اعلام میکردم که مراقب وسیله هاتون باشید.
یک عده هستند که زائر نیستند، می‌آیند بین زوار. و کارهای زشت می‌کنند.
از سال قبل، روز آخر، مهندس تاسیسات بهمون گفته بود یک عده شغل‌شون اینه. یه پول کرایه میدهند و ۴۰ ۵۰ تا گوشی و پول می‌دزدند و خرج یک سال‌شون را در میارند.
یه عده هم اون وسط می‌گفتند عرب بود یا ایرانی؟
دزدی که ما پیدا کردیم عرب بود ولی ایرانی و عرب نداره. دزد دزد است. هر ملیتی ممکنه داشته باشه.
حتی ما زائر را داخل سالن را راه نمیدادیم، یک خانم لبنانی تازه از راه رسیده بود، ناراحت شده بود و می‌گفت ما داخل حرم‌ها میریم کفش‌مون را بیرون حرم میزاریم ولی ایرانی‌ها کفش را بغل می‌کنند و میارند داخل حرم، (عرب‌ها خیلی این کار را زشت میدونند) بعد چطور نمی‌دونند  موبایل و پول‌شون رو کجا بزارند.
 
خلاصه اون ۲ ساعت بساطی بود اساسی.
آخرش معلوم شد ما که دم در داشتیم تفتیش میکردیم، همدستش از دیوار چادری پشت موکب فرار کرده😞
گوشی‌هایی که پیدا میشه
یک سری را همان جا رمزش را باز می‌کنند و تماس میگیرند
یک سری را هم میبرند ایران و تحویل میدهند
  • ۰
  • ۰

جوجه آب را می‌ریزه جلوی کالسکه و باهاش آب بازی میکنه 🐣 

فاطمه و زهرا با نی نی توی دل مامانش و مامان و باباشون ، مسیر نجف تا مهران در ماشین ما بودند.

  • ۰
  • ۰

برداشت اول:
🔵 روز اول که رفتیم کربلا، رسپشن حسینیه برایمون ماشین گرفت. در مسیر کلی گاو و شتر می‌دیدیم.
می‌گفت اینها مال خود مردم است و مال عتبه عراق نیست. مردم خودشون حتی در عین نداری برای امام حسین خرج می‌کنند.
امروز سوپر مارکتی می‌گفت آدم‌هایی برای مراسم امام حسین، جنس قرضی بردند که می‌دونم از شدت فقر تا سال بعد هم نمی‌توانند پولش را بدهند.
گفتم مغازه‌دار با این حال بهشون، جنس میداد؟
گفت آره. عرب‌ها از این جهات خیلی با ایرانی‌ها فرق دارند
مثلا وقتی همسایه جدید بیاد تا یک هفته براش صبحانه و نهار و شام می‌برند.
اگر بچه‌شون داره به دنیا میاد هم همین طور، اگه کسی از دنیا بره هم همینه.
البته وای به حال اینه با کسی دشمن بشند 😁
 
برداشت دوم:
🔹 در مسیر نجف تا مهران، یک عشایر شیرازی همراه ما بود که عربی با راننده حرف میزد.
می‌گفت یک موکب دار برای خرج امسال اربعین، خونه ش را فروخت.
موکب‌داران وقتی فهمیدند با هم پول گذاشتند و برایش دو خونه خریدند.
همین قدر عجیب و در عین حال واقعی
 
برداشت سوم:
🔹 در موکب:
در جلسه خادمین قبل اربعین گفتند که با بانیانی از شهرستان ادغام میشویم و مسئولیت آشپزخانه با آنهاست و صفر تا صد خوراکی با آنهاست.
یادتونه نوشتم غذا روز اول شور شد؟
آشپز اصلی موکب را که سالیان سال آنجا بود در آشپزخانه راه نمی‌دادند.
جدا از سوتی‌هایی که در آشپزی می‌دادند، خانم دکتر موکب که خودش مال آن شهرستان بود تعجب میکرد که واقعا اینها فازشان چیه...
کاری ندارم که میگفتند حتی خدام هم باید در صف غذا باشند... پس کارمون چی میشد؟!
به قول عزیزی اینها در نقش مهمان به موکب ما آمدند اما عملا صاحب خونه شدند و کم مونده بود ما را بیرون بیندازند...
همه اینها یک طرف...
معمولا ۹۵ درصد موکب‌ها از شب اربعین جمع می‌کنند، ما از سال پیش تا غروب روز اربعین میموندیم، تا آخرین زوار را مشایعت کنیم. غذا نبود، ولی در حد آب و محل اسکان.
حالا امسال از غروب اربعین گفتند آب‌ها را مدیریت کنیم چند تا باکس بیشتر نداریم!!
شوخی ش هم ترسناک بود.
بزرگواران دو تا پالت آب داشتند، حدود ۲۰۰ باکس آب معدنی، ولی گذاشته بودند برای مسیر برگشت خودشان!!!
مگه داریم؟ مگه میشه؟
سایر خدمه از شهرهای دیگه بودند و اعصاب رفتارهای مردم آن شهرستان را نداشتند و گفتند ما رو نمیندازیم که بگیم آب بدهند.
من گفتم برای من زائر مهمه، برام مهم نیست که رو بندازم و حالا خواهش کنم و طرف فاز خدایی برداره. مهم اینه کار زوار راه بیفته.
به مسئول خدام آقایان گفتم یادتونه سال پیش موکب‌های دیگه از ما آب می‌گرفتند و پخش میکردند؟ خب ما هم از اونها قرض بگیریم.
گفت خانم ضایع‌ست. خود اونها میآیند از ما آب میگیرند.
خلاصه قرار شد که من رو به عنوان نماینده خدامی که تا غروب روز اربعین می‌ماند معرفی کنند و صبح روز اربعین بگیم برای زوار میخواهیم و احساسی شوند و آب بدهند. خلاصه یزید که نیستند.
رییس هیئت شهرستانی ها گفت باشه و هماهنگ می‌کنیم.
ما هم خوشحال و شاد.
در اتاق خدام خانم یک بطری ۱.۵ لیتری آبلیمو بود. تخم شربتی و خاک شیر هم یک کیلو داشتیم. 
بردم دادم بهش و گفتم حالا اینها خدمت شما باشه برای شربت صبح.
گفت فعلا که آب نداریم. 😒
شد حدود ۱۲ شب، آب‌ها ساعت ده تمام شده بود، موکبهای کناری هم آب نداشتند، زوار هم تشنه.
هر چی طبقات را گشتم رییس شون را پیدا نکردم.
آخرش یکی از بچه‌های تاسیسات رفت با بحث ازشون یک کارتن آب گرفت.
بهش گفتیم اصلا دعوا نکن، تا حالا با خوبی و خوشی تحمل کردیم، دعوا نباید بشه.
یک کارتن دیگه هم گرفتیم.
بقیه به من معترض شدند که اگر آب نباشه چطور رومون میشه بریم پیش زوار.
گفته بودند نهار را میدهند، اون رو پیچوندند. حالا ما چیکار کنیم؟
منم فاز امید دادن و کنار گذاشتن منیت‌ خودمون، میگفتم مهم نیست اگه به خاطر زوار حرف شنیدیم و خلاصه یزید که نیستند، فردا صبح آب میدهند.
خودم هم حدود ۳ صبح خوابیدم.
حدود ساعت ۹ با صدای دوستان بیدار شدم که کجایی؟ شهرستانی ها رفتند، در جواب اینکه بهمون آب بدهید پوزخند زدند که تمام شد. 😞
خب نیت آب‌ها برای مراسم اربعین بود، این که دو تا پالت آب را میبری که احیانا مجبور نشی تا شهر خودت دست در جیب مبارک کنی، دین شرعی‌ش به عهده خودت، ولی اون شیشه آبلیمو را چرا بردی؟ 😒
البته از اونجایی که کار حضرت روی زمین نمیمونه، حوالی ظهر اربعین دیدیم که موکب‌های دو طرف مون آب خنک دارند توزیع می‌کنند.
با اینکه موکب‌های کوچک یا چادری بودند.
ولی جوری تاراج کردند که حتی برای افراد تاسیسات و تدارکات که باید ۵ روز دیگه می‌موندند تا جمع و جور کنند هم خوراکی و آبی نموند 😞
  • ۰
  • ۰

نفر آخر

 
عتبۀ حضرت عباس شمار کل زائران اربعین امسال را ۲۲ میلیون و ۱۹ هزار و ۱۴۶ نفر اعلام کرد. 
همکارم میگه
شما جزو ۱۴۶ نفر آخری؟
میگم چی؟
میگه مگه استوری نکردی ۲۲ میلیون و ۱۹ هزار و ۱۴۶ نفر 😁
میگم فرقی نمیکنه اول و آخرش، هر جاش باشی افتخار داره ☺️